بحران سوق به اعتزال

ساخت وبلاگ

امروز فهمیدم چه قدر تنهام... دلم می خواست درباره ی علوم انسانی اسلامی عمیق تر شوم. از سخنرانی به وجد آمده بودم. هیجانم را با سین مطرح کردم. سین پایه ی بحث خوبی است. گرچه کارمان غالبا به مشاجره می کشد. چون مقابل هم گارد می گیریم. این بار اصرار داشت از بیخ و بن عبارت «علوم انسانی اسلامی» را زیر سوال ببرد. خونم به جوش آمده بود. چه طور می شود یک حوزه ی وسیع از مطالعات را انکار کرد یا بی هوده و التقاطی خواند؟

زیادی بحث مان توی سطح حرکت می کرد. من دلم «مباحثه» می خواست برای بیش تر فهمیدن و کشف چیزهای تازه تر در مورد سخنرانی. اما عملا در حال «مجادله» بودم که توضیح بدهم «علوم انسانی اسلامی» به معنی «اسلامی کردن علوم انسانی» نیست... بعد از این بحث احساس تنهایی شدیدی داشتم. احساس تنهایی به خاطر عجزی بود که در توضیح حرف هام بهم دست داده بود. احساس تنهایی از این بود که ناراحتش کرده بودم. احساس تنهایی از این بود که وقتی می بینم دیدی به شدت سکولار به جهان دارد و طبق پیش فرض های همان دیدگاه مرا و حرف هایم را می فهمد، چرا باز هم این طور بحث ها را پیش او مطرح می کنم؟

بحران: با او مطرح کردم چون کسی را نداشتم!

بحران های من...
ما را در سایت بحران های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4crisisesb بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 28 ارديبهشت 1396 ساعت: 13:37