بحران های من

متن مرتبط با «بحران» در سایت بحران های من نوشته شده است

بحران لمسی های دردسرساز

  • دقت و سرعت عمل خانوم شین را تحسین کردم. براش نوشتم چند تا جمله ی عالی توی گزارشش هست. پیام را اشتباه برای الف.لام فرستادم. انقدر بوس و بغل برام فرستاد که رویم نشد بگویم اشتباه شده :) ,دردسرساز ...ادامه مطلب

  • بحران بی خبری

  • [unable to retrieve full-text content at fenj.ir]به تر است این آرام تنها را از خواب خوش گرانش بیدار نکنم!, ...ادامه مطلب

  • بحران دیوارهای شیشه ای

  • امروز سین نزدیک دو ساعت پای تلفن برام می گفت که بارگذاری اطلاعات شخصی در فضای مجازی چه قدر بد است... خب! این را که همه می دانیم! مجبور شدم از آن طرف بوم بیفتم و کمی هم از فرصت هایی که شفافیت برایمان دارد بگویم تا نظرش در این باره تعدیل شود. ,دیوارهای ...ادامه مطلب

  • بحران پیری و تنهایی

  • با مامان رفتیم دیدن دایی تصادف که کردیم عینکم که شکست روی زخمم که باز شد سرماخوردگی ام که عود کرد اما همه ش می ارزید می ارزید به شعف بی اندازه ی پیرمرد , ...ادامه مطلب

  • بحران روزگار که نه، دقایق وصل خویش

  • به عین. خ گفتم گپ زدن با هم رشته ای ها، برایم مثل دیدن یک ایرانی آن طرف مرز ایران است، همین قدر ذوق آفرین و هیجان انگیز! خنده ش گرفته بود چون غالبا سر و کارش با هم رشته ای ها بوده... منم که از اصلم دور افتادم :) هر کسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش بازجوید؟ واقعا؟ , ...ادامه مطلب

  • بحران در معرض ابتلائات

  • رفتم جشن عروسی ف. بهم خوش گذشت... اما آخر شب توی جاده که برمی گشتم برای ف غمگین کردم. فکر کردم توی ازدواج اولش خوش تر بود. نمی شد ازدواج نکند. شرایط مجرد بودن/ماندن را نداشت... بحران: دست روزگار... ,بحران,معرض,ابتلائات ...ادامه مطلب

  • بحران فکرهای مزاحم

  • خودم را دست کم گرفته بودم. به شکلی ملو، نه عمیق و ضربه زننده، مرعوبِ شخصیت هایی بودم که فکر می کردم در حال یادگیری ازشان هستم. کارم را به همین جهت دوست داشتم. الان اما برداشتم تغییر کرده. حس خوبی ندارم از این که فکر می کنم بعضی ها چه قدر در فخر و کبر غرق اند. غرق اند در جایگاه مصنوعی و کاملا قراردادی و دروغین خود... تا دیروز سرم را که به اطراف می گرداندم چیزی جز شعور و فرهیختگی نمی دیدم. متاسفانه ,بحران,فکرهای,مزاحم ...ادامه مطلب

  • بحران عیدهای بی تبریک

  • نمی دانم می شود این عید را تبریک گفت یا نه؛ وقتی شیطانِ جنگ در صور اختلاف ها می دمد و انسان ها را به رنج و درد عمیق دچار می کند. این وسط کودکان به عنوان انسان هایی فاقد موضع هم، مجبورند بارِ اختلافِ عقاید مذهبی و سیاسی را به دوش بکشند؛ کودکی که هیچ فهمی از «عقیده» ندارد، اما مجبور می شود دنیا را به شکلی آشوب ناک و در میانه ی جدل های سیاسی و جدال های مذهبی تجربه کند... از هر چیزی که انسان را به این,بحران,عیدهای,تبریک ...ادامه مطلب

  • بحران عددها

  • از سن و سال خودم و باقی آدم ها تصور درستی ندارم. همیشه سال تولد اشخاص را ازشان می پرسم، اما تصویری که توی ذهنم نقش می بندد، کم تر به عددی که گفته می شود ارتباط دارد... درباره ی خودم هم همین طور است. درک قوی ای از سنم ندارم. فقط از این لحاظ که تمام عمر رفته را دوست دارم و مسئولیت لحظه لحظه اش را پذیرفته ام، تمام سی و خورده ای را دوست دارم. غیر از این، سنم را اصلا نمی فهمم!! امروز داشتم فکر می کردم ,بحران,عددها ...ادامه مطلب

  • بحران بار دیگر شهری که دوست «نمی داشتم»

  • وقتی دورم، تازه متوجه می شوم تهران چه شهر پر اضطراب و پر آشوبی است. تهران با همه ی پذیرندگی اش نسبت به آدم ها، یک جور بی رحمی خونسردی نسبت بهشان دارد که وقتی از دور بهش فکر می کنم تنم می لرزد. آدم نباید خودش را گول بزند و این توجیهات فرهنگی که سعی می شود برای تهران ساخته شود را باور کند. تهران، از نظر من شهر ضد فرهنگی است اتفاقا. نه تنها همه ی فرهنگ ها را می بلعد که آن ها را دچار استحاله نیز می کن,بحران,دیگر,شهری,دوست,«نمی,داشتم» ...ادامه مطلب

  • بحران خشم ملایم

  • 1. بچه که بودم، برادر بزرگ ترم مرا برای تماشای فوتبال با هم محله ای ها می برد. آن ها (پسر بچه ها یی که فوتبال بازی می کردند)، یک اصطلاحی داشتند به اسم "سوت کردن". هر وقت یک نفر توپ را به جای دوری می انداخت، خیلی دور از زمین بازی، از این اصطلاح استفاده می کردند. در واقع "سوت کردن" توپ، با اوت کردن و شوت کردن آن تفاوت داشت. "سوت کردن"، مسافت دور و بی ربط را می رساند. 2. رابطه ام با کاف.کاف سر بی شعو,بحران,ملایم ...ادامه مطلب

  • بحران گرافیست هایی که نَکُشتم!

  • صفحه بندها/گرافیست ها؛ ویراستارها را درک نمی کنند. معمولا صفحه بندها، ویراستارها را هیولاهایی می پندارند که با بدجنسی اجازه ی بسته شدن صفحات را نمی دهند. صفحه بندها فکر می کنند ویراستارها بی خودی به کلمات «گیر» می دهند و مدام کلمات و ساختار جملات را تغییر می دهند تا صفحات نشریه هر چه دیرتر بسته شوند و کار هر چه بیش تر طول بکشد!! بحران: بازخوانی مجله، امروز خیلی انرژی گرفت؛ نه به خاطر خود کار، به خ,بحران,گرافیست,نَکُشتم ...ادامه مطلب

  • بحران بیان الکن

  • هفت غروب قرار داشتیم. دوازده شب جدا شدیم. تمام پنج ساعت را گوشه ی دنجی از کافه نشسته بودیم و حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم... بودن با س.ج همیشه همین قدر خوب و انرژی بخش است... بحران: "حضور" دوست ها و دوستی ها... ساعت های دوستی و آنچه در آن تجربه می شود، محدود به خاطره ای در کنجی از حافظه ی انسان نمی شود؛ دوستی ها، به زعم من، به امتداد روح انسان می انجامند و افق های هستی انسانی را به ناکجاهای کشف ,بحران ...ادامه مطلب

  • بحران سرخوشی های کوچک

  • بالاخره فرصت شد یکی از فایل های سخنرانی که سیو کرده بودم را گوش کردم. فرصت که نشد البته، دیشب موقع خواب با سیم های سفید هندزفری رفتم توی تخت و تا نزدیکی های صبح گوش و ذهنم... ,بحران,سرخوشی ...ادامه مطلب

  • بحران بازارهایی که در رویا می دیدم!

  • بحران بازارهایی که در رویا می دیدم! نویسنده: ف، م - جمعه ۳ شهریور ۱۳٩٦ بازار پر شده از کفش های ونس... هیچ زمانی خودم را انقدر خوش بخت ندیده ام :) نظرات () ,بحران,بازارهایی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها